جناب خیام.بررگ شاعرادبیات پارسی ایران

برسینه غم پذیر من رحمت کن
بر جان و دل اسیر من رحمت کن
بر پای خرابات رو من بخشای
بردست پیاله گیر من رحمت کن

جناب خیام.بزرگ مرد ادبیات پارسی ایران

یارب بگشای بر من اررزق د ری
بی منت مخلو ق رسان ماحضری
از باده چنان مست نگهدارمرا
کز بی خبری نباشدم درد سری

جناب خیام بزرگ مرد ادبیات پارسی ایران


چون در گذرم به باده شوییید مرا
تلفین زشراب و جام گویید مرا
خواهید که روزحشر یابید مرا
در خاک در میکده جویید مرا

زنده یاد فرو غ فرخ زاد/نا آشنا

باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر وداریک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
با ز هم از چشمه لبهای من
تشنه ای سیراب شد،سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد، در خوا ب شد
بر دو چشمش دیده میدوزم به ناز
خو دنمیدا نم چه میجو یم در او
عاشقی دیوانه میخواهم که زود
بگذرد ازجاه و مال وآبرو
او شراب و بوسه میخواهدزمن
من چه گویم قلب پر امید را
او بفکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق میخواهم ازاو
تا فدا سازم و جود خویش را
او تنی میخواهد از من آتشین
او بمن میگویدای آغوش گرم
مست نازم کن، که من دیو انه ام
من باو میگو یم ای نا آشنا
بگذر از من ،من ترابیگانه ام
آه از این دل ،آه از این جام امید
عا قبت بشکست وکس رازش نخواند

 

زنده یاد فروغ فرخزا د/اسیر

ترا میخواهم ودانم گه هرگز.
به کام دل در آغوشت نگیرم.
تو ای آن آسمان صاف و روشن.
من این کنج قفس،مرغی اسیرم
زپشت میله های سرد و تیره.
نگاه حسرتم حیران برو یت.
در این فکرم که دستی پیش آید.
و من ناگه گشایم پر بسویت.
در این فکرم که ذر یک لحظه غفلت.
ازاین زندان خامش پر بگیرم.
به چشم مرد زندان بان به خندم.
کنارت زندگی ازسر بگیرم.
دراین فکرم من ودانم که هرگز.
مرا یارای رفتن زین قفس نیست.
اگر هم مرد زندانبان به خو اهد.
دگر از بهر پروازم نفس نیشت.
زپشته میله ها هرصبح روشن.
نگاه کودکی خندد برویم.
چومن سر میکنم آ واز شادی.
لبش با بوسه میآ ید بسویم.
اگر ای آسمان،خاهم که یکروز .
ازین زندان خامش پربگیرم.
به چشم کودک گریان چه گویم.
 زمن بگذر، که من مرغی اسیرم. من آن شمعم که با سوز دل خویش.
فروزان میکنم ویرانه ایرا.
اگرخواهم که خاموشی گزینم.
پریشان میکنم کاشانه ایرا