*غزل شماره 14*وحشی بافقی*


 چیست  قصد خون من آن ترک کافر کیش را

ای مسلمانان نمی دانم گناه خویش را

ای که  پرسی موجب این ناله ها ی دل خراش

سینه ام بشکاف تا بینی درون خویش را

گر به بد نامی کشد کارم در آخر دور نیست

من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را

لطف خوبان گر چه دارد ذوق بیش از بیش لیک

حالت دیگر بود بیداد بیش از بیش را

حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان حسن

حرف باید زد به حد خویشتن در ویش را

***



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.