اشعار طنز *امید مهدی نژاد

4
نوستالژی
ای نان و پنیر و هندوانه!
ای طرفه غذای جاو دانه!
ای بوی خوش تو در مشامم!
ای قاتق صبح و عصر و شامم!
تو قاتق روز مرّه بودی
بهتر زکباب برّه بودی
چون صبح زخواب می پریدم
یک قاچ بزرگ می بریدم
یک تکه پنیر و یک عدد نان
کنجی بنشین و هی بلنبان
چون ظهر می آمدم به خانه
نان بو دو پنیر و هندوانه
شب نیز همین بساط برپا
گه بر سرسفره گاه سرپا
(هرشب که کمی هوا خنک بود
تفصیل بساط کمترک بود)
بس روز گذشت و روز گاران
بس عید بیامد و بهاران
هی هی که تو هی بدون علت
هرسال گران شدی بشدت
آن تازه پنیر قالبی رفت
آن لایق نان و طالبی رفت
وان تازه گل انار ساوه
آن صدر نشین صد کجاوه
آن میوۀ تحفۀ بهشتی
یک باره نشست توی کشتی
کو چاره جز اینکه نرم نرمک
خود را بزنم به نان و گرمک
وان گاه به گوشه ای نشینم
***

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.