*گر من زمی مغانه مستم هستم*
*ور کافرو رندو بت پرستم هستم*
*هر طایفه یی بمن گمانی دارند*
*من زان خودم چنانکه هستم هستم*
*
*
*
*می نوش کنیم لیک مستی نکنیم*
*الا به قدح دراز دستی نکنیم*
*دانی غرضم زمی پرستی چه بود*
*تا هم چو تو خویشتن پرستی نکنیم*
*
*
*
*یا قوت لب لعل بدخشانی کو*
*وان راحت رو ح و راح ریحانی کو*
*من گر جه حرام در مسلما نی شد*
*می می خورو غم مخور مسلمانی کو*
 
***
 

قهوۀ قند پهلو*گردآورنده امید مهدی نژاد



آن اوایل تا تجلی مینمود

هی به بنده بی مهلی می نمود

وقتی آن مه در دلم جا می گرفت

زود جوراب دلم بو می گرفت

از وجود عقل خالی می شدم

روزو شب حالی به حالی می شدم

بهر آن لیلی که بُد بی مهر و سرد

کار ها کردم که مجنون هم نکرد

من به ریش خویش بیگودی زدم

نیمۀ شب عینک دودی زدم

تا ببینم بنده روی ماه او

دوست گشتم با سگ خبگاه او

بود اما آن نگار خوش ادا

آخر بی مهری و جور و جفا

بی مروت با دلم صحبت نکرد

دیسکت هجر مرا فُرمت نکرد

عاقبت ما جانب آن نازنین

نامه ای دادیم مضمونش چنین

تو کجایی تا شوم من قاطرت؟

بربری گردی و من هم شاطرت

یک نظر کن تا که جان پرپر کتم

رخصتی فرمای تا عرعر کنم

من سگ کوی تو ام قلاده کو؟

استخوان حاضرو آماده کو؟

آه و واویلا ازآن بدبینی ات

من فدای انحراف بینی ات

نازو نوز جنس ماده بهر چیست؟

این همه فیس و افاده بهر چیست؟

خوش تر آن باشد که سرّ دلبران

گفته آید از زبان دختران

می کنم در چاده دل هروله

تاکه شاید بشنوم از تو "بله"

می کنم بر لو ح دل تر سیمتان

این گل خرزهره هم تقدیمتان

زت زیاد خیلی ارادتمندتیم

بی تعارف از ازل گوسفندتیم"

الغرز بعداز بسی منت کشی

یک نظر کرد آن مه رخ کشمشی

من ز شادی پیش او زانو زدم

در خیا بان پشتک وارو نه زدم

با خرید دست گل ازگردنه

خواستگاریش برفتم با ننه

هیکل باباش چون ماموت بود

مادرش یک بشکه باروت بود

باب تفتیش عقاید باز شد

برق توی کله ام صد فاز شد

ابتدا باباش آن سیبیل کلفت

کرد راهی سوی من این حرف مفت

"گر تو خواهی دخترم را ای جوان!

بگذری باید تو از این هفت خوان:

خو ان اول مردک لیسانس توست

خوان دوم کارت پایان خدمت است

زود اجرا کن که این یک سنت است

خوان سوم در ره آمال تو

هست یک ماشین و ترجیحاً پژو

خوان چهارم ای جوان تاب دار!

کار و باری چرب و نان و آبدار

خوان پنجم در وصال این عروس

خانه و ویلایی اندر کندلوس

ای جوانک !خوان ششم مهریه ست

مهریه در حکم خون و ارثیه ست

خوان هفتم هم که اصل زندگیست

سر به زیری و اطاعت بندگیست..."

دیدم این هایی که گفت این بدزبان

رستم دستان نیارد تاب آن

در گلویم بسته شد راه نفس

تار شد چشمان و غش کردم سپس

چون گشودم چشم بنده مشل ماست

داد کردم:من کیم اینجا؟کجاست؟

تخت آمالم ولی بر باد بود

رُک بگم آنجا "امین آباد" بود

ای برادر! این چنین من خل شدم

عشق از کف رفت و من منگل شدم



عشق یعنی مونس و همدم شویم

ما دو نامهرم به هم مهرم شویم

بی محلّی ها و بی مهری چرا؟

این همه مجنون بی لیلی چرا؟

ما اگر کمبود دختر داشتیم

دست از این افکار بر می داشتیم

تو ببین دانشکده غوغا شده

خود دبیرستانِ دختر ها شده

پس بگو این دادو قال و قیل چیست؟

این همه نازو قرو قمبیل چیست؟

بیگمان در راستای این هدف

هم من خر رازیم هم آن طرف

لیکن این بابای مثل هندویچ

میدهد بر عشق ما گیر سه پیچ

من که دیوانه شدم اما بدان

هست در این ملک چل ملیون جوان

زین همه محدودیت ها و فشار

الفرارو الفرارو الفرار

***







اشعار طنز *امید مهدی نژاد

4
نوستالژی
ای نان و پنیر و هندوانه!
ای طرفه غذای جاو دانه!
ای بوی خوش تو در مشامم!
ای قاتق صبح و عصر و شامم!
تو قاتق روز مرّه بودی
بهتر زکباب برّه بودی
چون صبح زخواب می پریدم
یک قاچ بزرگ می بریدم
یک تکه پنیر و یک عدد نان
کنجی بنشین و هی بلنبان
چون ظهر می آمدم به خانه
نان بو دو پنیر و هندوانه
شب نیز همین بساط برپا
گه بر سرسفره گاه سرپا
(هرشب که کمی هوا خنک بود
تفصیل بساط کمترک بود)
بس روز گذشت و روز گاران
بس عید بیامد و بهاران
هی هی که تو هی بدون علت
هرسال گران شدی بشدت
آن تازه پنیر قالبی رفت
آن لایق نان و طالبی رفت
وان تازه گل انار ساوه
آن صدر نشین صد کجاوه
آن میوۀ تحفۀ بهشتی
یک باره نشست توی کشتی
کو چاره جز اینکه نرم نرمک
خود را بزنم به نان و گرمک
وان گاه به گوشه ای نشینم
***

اشعار های طنز آمیز *امیدمهدی نژاد

3
بوقلمون
هر آنکه بو قلمون گشت و رنگ رنگ آمد
مقام و جاه و زر و سر وتش به چنگ آمد
کسی که بی جهت از خرج زندگی نالید
به نزد اهل خرد حرف او جفنگ آمد
اگر به کشور ما قالی از هلند آرند
عجب مدار




3
بو قلمون
هر آنکه بوقلمون گشت و رنگ رنگ آمد
مقام و جاه و زرو ثروتش به چنگ آمد
کسی که بی جهت از خرج زند گی نالید
به نزد اهل خرد حرف او جفنگ آمد
اگر به کشور ما قالی از هلند آرند
عجب مدار،وکیل خوی از فرنگ آمد
در این زمانه نه تنها منم گرسنۀ شهر
هر آنکه گشت معلّم سرش به سنگ آمد
فشار زندگی آن قدر ماند بر دوشم
که پای طاقت من سست گشت و لنگ آمد
اتاق تنگ و یقه تنگ و راه روزی تنگ
ز تنگنای جهان جان من به تنگ آمد
چو بنده عاقبتش روشنست هر شخصی
که برد نسیه و با کاسبان به جنگ آمد

نگار من که به مکتب برفت و خط بنو شت
زسوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
مرا میان رهش دید و راه دل را زد
به سوی مخلصش آمد چه شوخ و شنگ آمد
در آن میانه عیالم زدور پیدا شد
همان که شهد لبش بهر من شرنگ آمد
کشید نعره که "آی بی حیای اکبیری"
صدا نگو که چنان غرّش پلنگ آمد
گرفت لنگۀ ارسی و بر سرم کوبید
چنان که از دهنم بانگ ونگ و نگ آمد
شبش میان من و خانمم جدل ها بود
ولی ز خانۀ زاحد نوای چنگ آمد

صفهۀ شماره 29و30 قهوه قند پهلو
  

اشعار طنز امید مهدی نژاد

2
دیش نامه
ای دیش تو بر بام و تو از دیش به تشویش
تشو یش رها کن که مصونی تو ز تشویش
پنهان چه کنی دیش دو متری به سر بام؟
یک سوی بنه پو شش و از دیش میند یش
از تاری تصویر مباش این همه دلگیر
از بابت ترفک منما این همه تشویش
مر غوب نبوده ست مگر نوع ال.ام.بی؟
کاین سان به تو تصویر دهدمحوو قاراشمیش
شب تا به سحر برسر با می پی تنظیم
از بام فرود آی و خجا لت بکش از خویش
دی بر سر هر بام یکی دیش عیان بود
امروز چو نیکو نگری بیشتر از پیش
گر چشم خرد باز کنی موقع دیدن
بر بام کسان دیش ببینی زیکی بیش
این سوی "عرب ست" بود آن سوی"سی.ان.ان"
این جانب ری می نگرد!آن سوی تجریش
این زیر بیلیتش بود از کیش الی قشم
آن تحت تیولش بود از قشم الی کیش
شرقی طلبی، دست بر این فیش فشاری
غربی طلبی،شست نهی بر سر آن فیش
تو دیش به بر داری و همسای ندارد
تو باغ دلت خرم و همسا ی دلش ریش
بر خیز و یکی کابل به همسا یه عطا کن
ای نان تو در سفره !بده لقمه به درویش
فریاد ازاین دیش که چون گاو زراعت
در مزرع افکار من و تو بزند خویش
این دیش چو مار است که هر سو بکشد سر
یا عقرب جراره که هرجا بزند نیش
لو فرض اگر دیش شود میش یقینا
جز برۀ ابرار نمی زاید از این میش
بس نکته که در دیش نهان است ولیکن
چون قافیه تنگ است نگردم پی باقی
*
قهوه قند پهلو شماره 28