ازفریدو ن مشیری

*دلی خاهم که از او درد خیزد*
*بسوزدعشق ورزداشک ریزد*
*به فریادی سکوت جانگزارا*
*بهم زن دردل شب های و هوکن*
*وگریا رای فریادت نمانده است*
*چو مینا گریه پنهان در گلو کن*
*صفای خاطر دل ها زدرد است*
*دل بی درد همچون گور سرداست*

قافله پشت قافله *مهدی سهیلی*

شکوه مکن دژم مشو
یار زراه میرسد
*
رنج فراق طی شود
مهر به ماه میرسد
*
یوسف من مکن گله
از غم ودردبی کسی
*
قافله پشت قافله
بر سر چاه می رسد
*
ای به عزیزی آشنا!
بیم چه داری از بلا؟
*
هر که نتر سد از خطر
زود به چاه میرسد
*
غمزده از خزان مشو
غنچه زشاخه می د مد
*
نو بت با نگ بلبلان
خو اه نخو اه میرسد
*
ناله بی سبب مکن
شکوه زطیره شب مکن
*
از سخنم عجب مکن
و قت پگاه میرسد
*
های!به غم نشستگان!
مژده دهم به خستگان
*
جانب دل شکستگان
لطف الاه می رسد
*
پای بکو ب و کف بزن
عود بساز و دف بزن
*
شکو ه مکن دژم مشو
یارزراه میرسد
*
اردیبهشت
***
1366
 









یادی ازباباطاهر شو ریده حال

تن محنت کشی دارم خدایا!
دل با غم خو شی دا رم خدایا
*
زشوق مسکن و دادغریبی
به سینه آتشی دارم خدایا!
*
بی تو یارب! به بُستان گل مرویاد!
اگر روید کسش هرگز مبو یاد!
*
بی تو هر گل به خنده لب گشاید
رخش از خون دل هر گز مشو باد!


 

آرا متر بگذر/مهدی سهیلی 23فروردین 1366


ای مسافر! ای جدا ! ناشدنی
گامت را آرامتر بردار-از برم آرام
تربگذر-تابه کام دل ببینمت
بگذارازاشک سرخ-گذر گاهترا

 چراغان کنم آه که نمی دانی-
سفرت روح مرابه دونیم می کند.
و شگفتا که زیستن با نیمی ازروح
تن را می فرساید-بگذاربدرقه-وا پسین
لبخندت را-و آخرین نگاه فریبنده اترا.
مسافرمن! آنگاه که میروی-کمی هم
و اپس نگر باش-با من.سخنی بگو-
مگذار یکباره از پا درفتم-فراق صاعقه
و اررا-بر نمی تابم.جدایی را لحظه به
لحظه به من بیامو ز.آرام تر بگذر-تو هرگز
 مشایعت کننده نبو دی-تا بدانی وداع چه
صعب است.وداع توفان می آفریند.اگرفریاد
رعد را در طو فان و داع نمی شنوی-باران
هنگام طو فان راکه می بینی! آری باران
اشک بی طاقتم را که مینگری.من چه کنم؟
تو پرو از میکنی ومن پایم به زمین بسطه
است. ای پرنده دست خدا به همراهت
اما نمیدانی-که بی تو به جای خو ن-اشک
اشک در رگهایم جاریست از خود تهی
شده ام نمیدانی تا بازگردی مرا خواهی
 دید؟/ 23فروردین 1366
***    



   



صا عب تبریزی غزل شماره 2325

*چه پرو ا دارد از سنگ ملامت هر که مجنو ن شد*
*که در کهسار ها سیلاب می باشد شتا بان تر*
*به گرمی گر چه اخگر بر کباب تازه می چسبد*
*به دل می چسبد آن لب های چو ن یاقو ت چسبانتر*
*اگر بیند غزال آن گو شه چشمی که من دیدم*
*شو داز دیده قربا نیان صد پرده حیرانتر*
*ثمر را می کندپیو ند در چشم جهان شیرین*
*سر منصو راز دار فنا گردد به سا مانتر*
*زگنج اندوختن گفتم شودطول امل ساکن*
*تدانستم که در گو هر شود این رشه پیچانتر*

***