قهوۀ قند پهلو*گردآورنده امید مهدی نژاد



آن اوایل تا تجلی مینمود

هی به بنده بی مهلی می نمود

وقتی آن مه در دلم جا می گرفت

زود جوراب دلم بو می گرفت

از وجود عقل خالی می شدم

روزو شب حالی به حالی می شدم

بهر آن لیلی که بُد بی مهر و سرد

کار ها کردم که مجنون هم نکرد

من به ریش خویش بیگودی زدم

نیمۀ شب عینک دودی زدم

تا ببینم بنده روی ماه او

دوست گشتم با سگ خبگاه او

بود اما آن نگار خوش ادا

آخر بی مهری و جور و جفا

بی مروت با دلم صحبت نکرد

دیسکت هجر مرا فُرمت نکرد

عاقبت ما جانب آن نازنین

نامه ای دادیم مضمونش چنین

تو کجایی تا شوم من قاطرت؟

بربری گردی و من هم شاطرت

یک نظر کن تا که جان پرپر کتم

رخصتی فرمای تا عرعر کنم

من سگ کوی تو ام قلاده کو؟

استخوان حاضرو آماده کو؟

آه و واویلا ازآن بدبینی ات

من فدای انحراف بینی ات

نازو نوز جنس ماده بهر چیست؟

این همه فیس و افاده بهر چیست؟

خوش تر آن باشد که سرّ دلبران

گفته آید از زبان دختران

می کنم در چاده دل هروله

تاکه شاید بشنوم از تو "بله"

می کنم بر لو ح دل تر سیمتان

این گل خرزهره هم تقدیمتان

زت زیاد خیلی ارادتمندتیم

بی تعارف از ازل گوسفندتیم"

الغرز بعداز بسی منت کشی

یک نظر کرد آن مه رخ کشمشی

من ز شادی پیش او زانو زدم

در خیا بان پشتک وارو نه زدم

با خرید دست گل ازگردنه

خواستگاریش برفتم با ننه

هیکل باباش چون ماموت بود

مادرش یک بشکه باروت بود

باب تفتیش عقاید باز شد

برق توی کله ام صد فاز شد

ابتدا باباش آن سیبیل کلفت

کرد راهی سوی من این حرف مفت

"گر تو خواهی دخترم را ای جوان!

بگذری باید تو از این هفت خوان:

خو ان اول مردک لیسانس توست

خوان دوم کارت پایان خدمت است

زود اجرا کن که این یک سنت است

خوان سوم در ره آمال تو

هست یک ماشین و ترجیحاً پژو

خوان چهارم ای جوان تاب دار!

کار و باری چرب و نان و آبدار

خوان پنجم در وصال این عروس

خانه و ویلایی اندر کندلوس

ای جوانک !خوان ششم مهریه ست

مهریه در حکم خون و ارثیه ست

خوان هفتم هم که اصل زندگیست

سر به زیری و اطاعت بندگیست..."

دیدم این هایی که گفت این بدزبان

رستم دستان نیارد تاب آن

در گلویم بسته شد راه نفس

تار شد چشمان و غش کردم سپس

چون گشودم چشم بنده مشل ماست

داد کردم:من کیم اینجا؟کجاست؟

تخت آمالم ولی بر باد بود

رُک بگم آنجا "امین آباد" بود

ای برادر! این چنین من خل شدم

عشق از کف رفت و من منگل شدم



عشق یعنی مونس و همدم شویم

ما دو نامهرم به هم مهرم شویم

بی محلّی ها و بی مهری چرا؟

این همه مجنون بی لیلی چرا؟

ما اگر کمبود دختر داشتیم

دست از این افکار بر می داشتیم

تو ببین دانشکده غوغا شده

خود دبیرستانِ دختر ها شده

پس بگو این دادو قال و قیل چیست؟

این همه نازو قرو قمبیل چیست؟

بیگمان در راستای این هدف

هم من خر رازیم هم آن طرف

لیکن این بابای مثل هندویچ

میدهد بر عشق ما گیر سه پیچ

من که دیوانه شدم اما بدان

هست در این ملک چل ملیون جوان

زین همه محدودیت ها و فشار

الفرارو الفرارو الفرار

***







نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.