*حضرت حافظ*

*بود آیا که در میکده ها بگشایند*
*گره از کار فروبسته ما بگشا یند*
*
*اگر ازبهر دل زاهد خود بین بستند*
*دل قوی دار که از بهر خدابگشایند*
*
*بصفای دل رندان صبوهی زدگان*
*بس در بسته به مفتاح دعا بگشا یند*
*
*نامه تعزیت دختر رز بنویسید *
*تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشایند*

زعجز ناله مکن! /مهدی سهیلی

اگر که گل رود از باغ، باغبان چکند؟
چو بی بهار شود، با غم خزان چه کند؟
*
کسی که مهر گل از دل نمیتواند کند؟
به باغ خشک، در ایام مهرگان چه کند؟
*
زنی که یک پسر از دولت جهان دارد
به روز واقعه در ماتم جوان چه کند؟
*
به گر یه زنگ غم ازدل بشوی و شادان باش
دل گرفته ، غم خفته را نهان چه کند؟
*
بلای گنج بسی دیده چشم گنجو ران
دوباره خواجه در این ورطه امتحان چه کند
*
مورخی که زدوران خویش بی خبر است
به هرزه ، در خم تاریخ باستان چه کند؟
*
شعاع چشم تورا نو ر مهربا نی باد
لئیم بی شفقت یاد دوستان چه کند؟
*
مکن زچرخ و فلک شکوه، از زمین بر خیز
به خفتگان دل افسرده،آسمان چه کند؟
*
زعجز، ناله مکن، فتح در توا نا ایست
زمانه با نفس مرد ناتوان چه کند؟
*
جهان به دیده ی حق بین، همه جمال خداست
کسی که گل نشناسد، به بوستان چه کند؟
*
به شعر سکه زدی م و زمانه صرا فست
به جای مدعی بی هنر ، زمان چه کند.

آشیانه تهی/رهی معیری

همچو مجنون
*همچو مجنون، گفتگو با خویشتن باید مرا*
*بی زبانم،همزبانی همچو من باید مرا*
*تا شوم روشنگر دلها، به آه آتشین*
*گرم خویی های شمع انجمن باید مرا*
* رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو*
*با تو ای گل،جای در یک پیرهن باید مرا*
*آشیان بی طایر دستانسرا ،ویرانه به*
*چند با دل مر دگی ها پاس تن باید مرا؟*
*تا زخاطر کوه مهنت *را بر اندازم"رهی"*
*همت مردانه ای، *چون کوه کن باید مرا*


طلای صبح!/ مهدی سهیلی

خیال تو دل مارا شکوفه باران کرد
نمیرد آنکه بهر لحظه یاد یاران کرد
*
نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پراز بهاران کرد
*
چراغ خانه ی آن دلفروز روشن بود
که ظلمت شب مارا ستاره باران کرد
*
دوچشم مست تونازم به لحظه های نگاه
*که هرچه کردبه ما، ناز آن خماران کرد
*
من از نگاه تو مستم بگو که ساقی بزم
چه باده بودکه در چشم ناز داران کرد؟
*
به گیسوان بلندت طلا ی صبح چکید
ببین که زلف تو هم، کار آبشا ران شد
*
دو چشم من که شبی از فراق، خواب نداشت
به یاد لاله ی رو یت هوای باران کرد
*
به روی شانه چو رقصیدزلف او زنسیم
چه گو یمت که چه با جان بیقراران کرد؟
*
هزار نغمه ز بلبل به شوق یک گل خاست
چنین هنر غم دل دادگی هزارن کرد
*
گلاب می چکداز خامه ات به جام غزل
شکفته، طبع تو را روی گلعذاران! 

 


نگرش!/مهدی سهیلی


در آینه بنگر که صفا را نگری
در باغ ببین که غنچه هارا نگری
در خلقت خود به چشم اندیشه نگر
تا مرتبه ی صنع خدا را نگری.