اشعار طنز امید مهدی نژاد

1
بی چاره
"تک تک سا عت چه گو ید؟"گوش دار
گویدت بیدار باش ای هوشیار!
صبح تا شب در صف واحد بایست
تا رود از دست تو صبر و قرار
توی کاخ عدلیه بی خود بگرد
تا شوی بی گانه از یار و دیا ر
از جفا و ظلم صاحب خانه ات
هی بزن بیهوده فریادو هوار
هی نگو آخر "اضافاتم چه شد؟"
جان من! آخر کمی طاقت بیار
این عجب نبود که هستی رو زوشب
در پی یک لقمه نان نالان و زار
هر که کارش بیش مزدش کمتر است
خب چه باید کرد در این روز گار
هرکه قلبش صاف شد بی چاره شد
چوب قلبت را بخور،دم بر نیار
*
قهوۀ قند پهلو شماره 27  

*اشعار طنز*امید مهدی نژاد*

پرسش
دهی بوی گل ها بهاری مگر؟
کنی فتنه بر پا شراری مگر؟
تمامی ندارد سخن گفتنت
حکا یات دنباله داری مگر؟
تو را ناز و خمیازه قاطی شده است
بمیرم الاهی خماری مگر؟

چه آشفته و در هم و بر همی
ترا فیک بی بند و باری مگر؟
ندیدم زتو هیچ خیر و ثمر
رقیب درخت چناری مگر؟
همه جانب اغنیا می روی
عزیز دلم خاویاری مگر؟
چرا رفته ای جزو مستضعفین
فقیری مگر؟ بی دلا ری مگر؟
شدی خیط و داری تفرعن هنوز
ابر قدرت خر سواری مگر؟
چنان شهر بیرو ت و جوی عراق
گل آلو د از چشمه ساری مگر؟
شد از راه ورسمت جهانگرد مات
خلا صه سیا ست مداری مگر؟
*
شماره 23 قهو ه قند پهلو
 

*حضرت خیام بزرگ مرد شاعر ایرانی


تا ظن نبری که من به خود موجودم

یا این ره خونخواره به خود پیمودم

چون بود حقیقتی من از او بودم
من خود که بدم کجابدم کی بودم
*
*
یزدان که گل وجود ما می آراست
دانست زفعل ما چه بر خواهد راست
بی حکمش نیست هر گناهی که مراست
پس سوختن قیامت از بهر چراست

*حضرت خیام بزرگ مرد شاعر ایرانی*

جامیست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه زمهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
*
*
ایزد چو نخواست آنچه من خواسته ام
کی گر دد راست آنچه من خواسته ام
گر هست ثواب آنچه او خاسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواسته ام

*غزل شماره 14*وحشی بافقی*


 چیست  قصد خون من آن ترک کافر کیش را

ای مسلمانان نمی دانم گناه خویش را

ای که  پرسی موجب این ناله ها ی دل خراش

سینه ام بشکاف تا بینی درون خویش را

گر به بد نامی کشد کارم در آخر دور نیست

من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را

لطف خوبان گر چه دارد ذوق بیش از بیش لیک

حالت دیگر بود بیداد بیش از بیش را

حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان حسن

حرف باید زد به حد خویشتن در ویش را

***