یادی از زنده یاد فروغ فرخزاد/ ترس

شب تیره وره درازو من حیران
فانوس گرفته او براه من
برشعله بی شکیب فانوسش
وحشت زده میدود نگاه من


برماچه گذشت؟کس چه میداند
دربستر سبزه های تر دامان
گوعی که لبش بگردنم آویخت
الماس هزار بوسه سوزان
برما چه گذشت؟کس چه میداند


من او شدم ...اوخروش دریا ها
من بوته وحشی نیازی گرم
اوزمزمه نسیم صحرا ها


من تشنه ای میان بازوان او
همچون علفی زشوق روعیدم
تاعطرشکوفه های لرزان را
درجام شب شکوفته نوشیدم


باران ستاره ریخت برمویم
ازشاخه تکدرخت خاموشی
دربستر سبزه های تردامان
من ماندم وشعله های آغوشی


میترسم ازاین نسیم بیپروا
گرباتنم این چنین درآویزد
ترسم که زپیکرم میان جمع
عطرعلف فشرده برخیزد!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.