جناب مولانا

اگردردمرادرمان فرستی
وگرکشت مراباران فرستی
وگر آن میرخوبان را به هیلت
زخانه جانب میدان فرستی
وگر ساقی جان عاشقان را
میان حلقه مستان فرستی
همه ذرات عالم زنده گردد
چو جانمرا بر جانا ن فرستی
وگر لبرا به رحمت بر گشای
مفرح سوی بیماران فرستی
بدربان گفته ای مگذار مارا
مراهردم بردربان فرستی
منم کشتی درین بحرونشاید
که برمن باد سر گردان فرستی
همی خواهم که کشتیبان تو باشی
اگر با عاشقان طوفان فرستی
مرا تاکی مها چون ارمغانی
بپیشه این وپیش آن فرستی
دل بر یان عاشق باده خواهد
تو اورا غصه وگریان فرستی
یکی رطلی گران بر ریز بروی
از آن رطلی که بر میدان فرستی
دل وجان هر دو رادر نامه پیچم
اگر نام ای پنهان فرستی
تو چون خو رشید از مشرق برآی
جهان بیخبر را جان فرستی
*چه باشد ای صبا گر این غزل را*
*بخلوتخانه سلطان فرستی*

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.