ای یاد، تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو، روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شبها منم و عشق تو و چشم تر من
وین اشک دمادم که بود پرده در من
*
در عطز چمن های جهان بوی تو دیدم
در برگ در ختان،سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری ازروی تو دیدم
چشم همه ی عا لمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست، دل در به در من
*
از نور تو،مهتاب فلک آینه پو شست
وز بوی تو،هر غنچه و گل عطر فرو شست
در یا به تمنای تو در جو ش خرو شست
عکس تو به هر آب فتد چشمه نو ش است
خو د دیده بو د آینه ی حق نگر من
*
دانی تو که درراه وصالت چه کشیدم
چو ن تشنه ی گر ما زده خسته ، دو یدم
بسیار از این شاخه به اون شاخه پریدم
آخر به طرب خا انه عشق تو رسیدم
اما به طلب سوخت همه بال و پر من
*
غم نیست کسی را که دلش سوی خدا بود
در خلو ت خو د شب همه ،مست دعا بود
جانش به درخشندگی آ ینه ها بود
بی چاره،اسیری که گرفتار طلا بود
گو ید که: بود آ تش من، سیم و زر من
*
هرجا نگرم، یار تویی،جز تو کسی نیست
از غم نفسم سوخت، ولی همنفسی نیست
بی نغمه ی تو باغ جها ن جز قفسی نیست
غیراز تو به فردای کسان داد رسی نیست
ای دوست تو یی دادرس و دادگر من
*
محروم کسی کز تو جدا بو د و ندانست
در گوش و دلش از تو صدا بود و ندانست
آثار تو در عر ض و سما بو د و نداست
عالم همه آیات خدا بود و ندا نست
ای وای! اگر نفس شود را هبر من
*
هر پل که مرا از تو جدا کرد، شکستم
هر رشته، نه پیوند تو را داشت،گسستم
آن درکه نشد غرفه دیدار تو، بستم
صد شکر که از باده ی تو حید تو مستم
هر گز نرود مستی این می زسر من
*
راه تو مرا از ره بیگانه جدا کرد
یاد تو مرا از غم بیهوده رها کرد
عشق تو مرا شاعر انگشت نما کرد
گفتم به همه خلق که این طرفه، خدا کرد
بی لطف تو کاری نرود از هنر من
*
من بی کسم و جز تو خدایی که ندارم
گراز سر کو یت بروم رو به که آرم؟
بر خاک درت گریه کنان سر بگذارم
خوا هم که به آمرزش تو جان به سپارم
اینست دعای شب و ذکر سحر من