عارف کیست؟! /مهدی سهلی

عارف کسی بود که به شب ای خدا کند
با سوز سینه، خسته دلان را دعا کند
*
با لطف دوست ،تکیه به تخت غنا زند
بی آنکه دیده بر صله ی پادشا کند
*
پیچد سر از عنایت سلطان به کبر و ناز
در کوی فقر،قامت خدمت دو تا کند
*
بر پای شاه اگر سر ذلت نهاده است
با شرم توبه سجده ی حق را قضا کند!
*
حکم خدای لم یزلی رابه سر نهد
شاید به عهد بسته ی دیرین وفا کند
*
دست محبتی به سر بی نوا کشد
درد دلی زراه مروت دوا کند
*
تا قصر خوا جگان نرود ازپی نیاز
بر او حرام باد که کار گدا کند
*
هر جا که میرود به دل بی هوس رود
هر کار میکند به رضای خدا کند
*
با او بگو که در پی زر ازچه میر ود
آن کس که خاک را به نظر کیمیا کند؟
*
عارف اگر که خرقه دهددر بهای می
خو درا به چشم اهل نظر بی بها کند
*
باید به باده خانه ی وحدت قدم نهد
گر مست اوست، پیر مغان را رها کند
*
عرفان، نه راه شک، که ره عشق و بندگیست
عارف کجا به غیر خدا التجا کند؟
*
گر سالک است، بر در منعم چرا رود؟
ور عارف است، بندگی شه چرا کند؟.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.