زعجز ناله مکن! /مهدی سهیلی

اگر که گل رود از باغ، باغبان چکند؟
چو بی بهار شود، با غم خزان چه کند؟
*
کسی که مهر گل از دل نمیتواند کند؟
به باغ خشک، در ایام مهرگان چه کند؟
*
زنی که یک پسر از دولت جهان دارد
به روز واقعه در ماتم جوان چه کند؟
*
به گر یه زنگ غم ازدل بشوی و شادان باش
دل گرفته ، غم خفته را نهان چه کند؟
*
بلای گنج بسی دیده چشم گنجو ران
دوباره خواجه در این ورطه امتحان چه کند
*
مورخی که زدوران خویش بی خبر است
به هرزه ، در خم تاریخ باستان چه کند؟
*
شعاع چشم تورا نو ر مهربا نی باد
لئیم بی شفقت یاد دوستان چه کند؟
*
مکن زچرخ و فلک شکوه، از زمین بر خیز
به خفتگان دل افسرده،آسمان چه کند؟
*
زعجز، ناله مکن، فتح در توا نا ایست
زمانه با نفس مرد ناتوان چه کند؟
*
جهان به دیده ی حق بین، همه جمال خداست
کسی که گل نشناسد، به بوستان چه کند؟
*
به شعر سکه زدی م و زمانه صرا فست
به جای مدعی بی هنر ، زمان چه کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.