نقش بینگار!/ مهدی سهیلی

به بستان ها نسیم نوبهارم
به جنگل ها سرود آبشارم
*
به هر صحرا پیام فرودینم
به هر گلشن نوای جوی بارم
*
به چشم مهوشان الماس اشکم
به گوش نازنینان گوش وارم
*
زعهد کودکی درس محبت
چه خوش تعلیم دادآموزگارم
*
منم نقاش و با اشکی چو شنگرف
زنم بر چهره نقش بی نگارم!
*
گلنداما ! به گیسوی تو سوگند
که بی چشمان مستت در خمارم
*
اگر یارم شوی منّت پذیرم
وگر خوارم کنی خدمت گذارم
*
اگر جان بردم از چنگ غم تو
به چشمانت که ازجان شرم سارم
*
من آن یعقوب غمگینم که عمریست
زهجران دو یوسف! اشکبارم
*
زمانه دیدن من بر نتابد
که چون خاری به چشم روزگارم
*
بدر بردم زمیدان گوش معنی
که در دشت بلاغت تکسوارم
*
به جمع دوستان صفرم زتسلیم
وگر دشمن برآید صد هزارم!
*
غلام آن حریفانم که دانند
به ملک لفظ و معنی شهریارم
*
رسد روزی که دشمن هم زخجلت
گل اشکی فشاند برمزارم!

 *** 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.